قرآن و نشانه هاى بلوغ جنسی


اسلام براى این دوران اهمیت فراوانى قایل شده است; زیرا کودک یا نوجوان چون به بلوغ مى رسد، وارد مرحله تازه و عالى تر از ادراک و شعور و فهم مسایل و احساس مسؤولیت مى گردد. از این رو، خداوند این سن معین را فاصله میان کودکى و مردانگى یا زنانگى قرار داده است و با ورود به این دوران همه احکام شرعى بر پسر و دختر بالغ مترتب مى شود. بدین معنا که از لحظه اى که دختر و پسرى نشانه بلوغ (یا نشانه هاى بلوغ) در آنان پدیدار شد، از نظر شرعى مکلف به انجام همه تکالیف شرعى از آموزه هاى دستورى هستند و مى بایست در برابر آموزه هایى از این دست فرمانبر بوده و از اوامر و نواهى الهى پیروى نماید. با توجه به این تکلیف شرعى است که در اصطلاح عموم مردم دوران بلوغ را دوران تکلیف مى گویند. بنابر آیات و روایات و متون فقهى از هنگامى که کودک بالغ مى شود، در واقع شخصیت مستقلى است که از آن لحظه باید با توجه به آن استقلال شخصیتى خود عمل نماید. از آن دم است که در برابر کارهاى نیک و بدش پرسش و مؤاخذه مى شود و باید پاسخگوى اعمال و رفتار خود باشد ; چنان که مى بایست در روز رستاخیز نیز پاسخگوى آن ها بوده و حجت شرعى داشته باشد. این بازپرسى در دنیا و آخرت نسبت به اعمال و رفتار از همان آغاز بلوغ و تکلیف است.
در فقه اسلامى بلوغ جایگاه ویژه اى دارد و از شرایط عمومى تکلیف بوده و احکام و مقررات تکلیفى و موضوعى را به دنبال دارد. در کتاب هاى فقهى بالغین از احکام خاصى برخوردارند که عبارتند از: 1) عمل به همه واجبات شرعى چون نماز، روزه، خمس و زکات و نیز ترک نواهى شرعى مانند زنا، رشوه، دروغ و بهتان بر او لازم و ضرورى است; 2) فرد بالغ مى تواند معاملات و عقود را اجرا نماید; 3) همه حدود شرعى چون حد قذف و زنا بر او جارى مى شود; 4) لازم است اگر پیش از آن ختنه نشده، ختنه کند.[1]

بلوغ در آموزه هاى دینى

بلوغ چیست؟ دگرگونى ها در اندام و احساسات و اندیشه را بلوغ گویند.
صاحب جواهر مى گوید: «بلوغ کمال طبیعى انسان است. با بلوغ، نسل آدمى حفظ مى شود و عقل قوت مى یابد. این حالت، گذر از دوران طفولیت به مرز کمال و رسیدن به رتبه زنان و مردان است».[2] برخى دیگر مى گویند: «بلوغ آغاز آمادگى جنسى است، زمانى که اندام هاى تناسلى، توان انجام وظایف خود را پیدا کنند، این حالت «سن راهقه» نامیده مى شود. در دختران از دوازده سالگى تا چهارده سالگى حاصل مى شود و با پدیده حیض و بر آمدن پستان ها همراه است. اما در پسران بین دوازده و شانزده سالگى واقع مى شود و با خروج منى، تغییر صدا و رشد موى صورت، همراه است.[3]
از بلوغ در قرآن و احادیث تعریفى یافت نمى شود، بلکه تنها به برخى از نشانه ها و أمارات آن همانند: قاعدگى، احتلام،[4]حیض، سن و جز این ها اشاره شده است.

سن نشانه عادى یا تعبدى؟

آیا «سن» اماره تعبّدى است یا نشانه و اماره عادى و طبیعى است؟ بیشتر فقیهان به طور ضمنى پذیرفته اند «سن» که در روایات به آن اشاره شده، اماره تعبّدى و قرارداد شرعى است. قریب به اتفاق فقیهان سنّ تعبدى را در دختران نه سالگى مى دانند; و شیخ طوسى از بینانگذران فقه استدلالى شیعى در این باره ادعاى اجماع کرده است.[5] ابن ادریس شاگرد نقاد و تیزهوش مکتب وى مى گوید: ظاهر مذهب آن است که نه سال، سن بلوغ مى باشد.[6] صاحب جواهر الکلام از محققان و متتبعان فقه شیعى ضمن طرح این شبهه که اگر بلوغ شرعى «احتلام» و امور دیگر مثل سنّ و غیر آن علامت و کاشف طبیعى باشد، نتیجه استصحاب، عدم بلوغ است، لکن این مطلب خلاف رأى اصحاب است که سن بلوغ را شرعى مى دانند نه علامت و کاشف.[7]
و نیز یکى از فقهاى صاحب نظر معاصر مى گوید: «بلوغ یک موضوع خارجى است. مثلاً الان روز است این یک موضوع خارجى است. کسى نمى تواند بحث بکند که نه الآن شب است و اگر در این زمینه هزار روایت هم وارد بشود الآن شب است ما نمى توانیم بپذیریم چون این روایات بر خلاف واقع مى باشد. موضوعات خارجى یک امر واقعى است و ارتباط با تعبّد ندارد ما نمى توانیم تعبّداً بگوییم الآن شب است. تعبد در یک سلسله امور اعتبارى است نه در امور حقیقى و واقعى. تعبد فقط در مسایل اعتبارى قابل فرض است از قبیل: وجوب نماز، وجوب یک امر اعتبارى است، امر حقیقى خارجى نیست. تمام احکام خمسه این چنین اند. ولى بلوغ جنسى یک امر واقعى خارجى است. فلذا باید ببینیم که این امر خارجى (یعنى بلوغ) کى محقق مى شود؟... حالا صد روایت آمدند گفتند دختر در 9 سالگى بالغ مى شود و بررسى کردیم و دیدیم که چنین بلوغى در سن نه سالگى وجود ندارد. چون بلوغ یک امر واقعى است و نمى توان به آن روایات با دید تعبد نگاه کرد، تعبد در آنجا معنى ندارد. ما این مطلب را از کلمات فقها و از آیات و روایات استنباط مى کنیم. یعنى شارع مقدس نخواسته بلوغ را یک امر تعبدى مانند سایر احکامى که در اعبتاریات جارى مى شوند قرار بدهد. مثلاً در قرآن مى فرماید: «وَابْتَلُواْ الْیَتَـمَى حَتَّى إِذَا بَلَغُواْ النِّکَاح»[8] بلوغ نکاح یک امر تکوینى است این امر تکوینى باید محقق شود تا محقق نشود بالغ نیست حال مى خواهد فرد 10 سال داشته باشد، 9 سال یا 15 سال داشته باشد این امر باید در خارج محقق شود. یکى از آیات شریفه «وَإِذَا بَلَغَ الاَْطْفَـلُ مِنکُمُ الْحُلُمَ»[9] است. لغت کلمه «حلم» را این چنین معنى کرده اند یعنى این که به سنى برسد که قواى جنسى رشد پیدا کند به طورى که بتواند در خواب محتلم شود... نکته اى که از آیات استفاده مى شود این است که در هیچ کدام از آیات، سنى براى بلوغ در نظر گرفته نشده و اگر سن تعیین مى شود به عنوان اماره تعیین شده... اینکه بعضى از فقها سن 9 سالگى را مناط قرار داده اند به این خاطر است که اشتباه کرده اند و اشتباه آن ها در این است که چون در روایات آمده که دخترها در سن 9 سالگى بالغ مى شوند و لابد باید همیشه در 9 سالگى بالغ شوند بلکه در روایاتى هم ذکر شده که بلوغ به سن نیست بلکه به حیض مى باشد... در روایت مى گوید: «اگر دخترى در 9 سالگى حیض شد بالغ است».[10] صاحب جواهر مى گوید: «بلوغ از امور طبیعى شناخته شده در لغت و عرف است نه از موضوعات شرعى که باید از سوى شرع دانسته شود.»[11] از این رو، شیخ طوسى تحقق بلوغ را وابسته به یکى از سه امر احتلام، کمال عقل و رویش مو دانسته و مسأله سنّ را مطرح نکرده است.
فقهایى که سن بلوغ را 9 سالگى دانسته اند یکى از ادله آنان اجماع است در حالى که با وجود روایات، اجماع مدرکى بوده و اجماع مدرکى مستقلاً ارزشى بلکه باید روایات را مورد رسیدگى قرار داد. در روایات نشانه هاى بلوغ در دختران با 6 عنوان بیان شده است: 1. رسیدگى به 9 سالگى; 2. رسیدن به 13 یا 14 سالگى; 3. رسیدن به 9 سالگى همراه با قاعدگى; 4. قاعدگى بدون اشاره به سن; 5. یکى از دو علامت حیض و یا حمل; 6. رشد عقلانى و جسمانى.
بدون تردید اختلاف اخبار در تعیین سن بلوغ دختران به دلیل اختلاف محیط زندگى، اوضاع جغرافیایى عوامل ژنتیکى و فیزیکى و نوع تغذیه آنهاست و روشن است که این نوع اختلاف ها در رشد جسمى و جنسى آنان دخالت دارد و موجب ناهمگونى دختران در مسأله عادت ماهانه و بلوغ است. بر این اساس نمى توان سن خاصى را به طور مطلق در همه مناطق علامت بلوغ قرار داد بنابراین مى توان گفت روایاتى که 9 سالگى را نشان بلوغ دختران دانسته است مختص دخترانى است که در زمان صدور روایات در 9 سالگى داراى نشانه هاى بلوغ (حیض و حمل) بوده اند و رسیدن به 9 سالگى براى بلوغ موضوعیت نداشته بلکه طریقیت دارد و تعیین 9 سالگى براى بلوغ در زمان صدور روایات از باب تعیین مصداق بوده نه از باب ماهیت آن. پس معیار بلوغ دختر عادت ماهیانه است. و با بررسى روایاتى که رسیدن به 9 ـ 10 ـ 12 و یا 13 سالگى را نشانه بلوغ مى داند به دست مى آید که معیار واقعى حیض است، زیرا در بعضى از روایات وجوب نماز بر دختران را رسیدن به سن 13 سالگى به شرط عدم حیض دانسته است یعنى اگر دختر قبل از 13 سالگى حیض ببیند باید نماز بخواند.
در برخى از روایات 9 سالگى را معیار ثواب و عقاب دانسته البته به شرط آنکه در 9 سالگى حیض ببیند. همانگونه که در یک دسته از روایات لزوم پوشش براى دختران مقید به زمان حیض شده است. پس مى توان گفت: حیض در دختران به منزله منى در پسران است و بلوغ دختر به سن خاصى مربوط نیست بلکه منوط به حایض شدن و یا (در موردى که بر اثر عوارض مزاجى حیض او تأخیر افتد و یا اصلاً حیض نبیند) رسیدن به سنى است که در آن معمولاً دختران صلاحیت براى حایض شدن را پیدا مى کنند.
آیت الله مرعشى در این رابطه مى نویسد: «اصحاب هر چند به روایت 9 سالگى عمل کرده اند اما نمى توان در این چنین مسایل از آنان تبعیت کرده بلکه نمى توان به این روایات عمل نمود; زیرا یکم: با روایات دیگر سازگار نیستند; دوم: با واقعیت خارجى غالباً مطابقت ندارد; سوم: با ملاکى که در قرآن براى بلوغ ذکر شده که رسیدن به حد احتلام باشد، هماهنگ نمى باشند».[12]
برخى مى گویند: «در آیات قرآن تحدید سنى مطرح نشده و در سخنان پیامبر بزرگوار اسلام نیز سخنى که دلالت بر سن داشته باشد سراغ نداریم و همچنین در سخنان ائمه تا حضرت امام باقر(ع) از طرف دیگر تشریع با رحلت پیامبر به پایان رسیده و ائمه حافظ و مفسر شرع بوده اند... و اگر سن بلوغ تشریع دینى بود در زمان پیامبر(ص) بیان مى شد به ویژه آنکه از مسایل مبتلا به زنان بوده است و وجهى در تأخیر بیان آن وجود ندارد و همچنین اخفاى آن... حاصل این که: این قرائن و امور دیگرى چون جهانى بودن دین، اختلاف رشد زنان ناحیه هاى مختلف جهان و... این اطمینان را مى دهد که شارع مقدس بر سنّ خاص به عنوان اماره اى تعبدى نظر نداشته است».[13] برخى از فقها و مراجع معاصر بلوغ دختران را 13 سالگى مى دانند:
آیت الله صانعى نشانه هاى بلوغ دختران را تمام شدن 13 سال قمرى مى داند. آیت الله مرعشى مى گوید: «با تحقیقاتى که به عمل آمده لازم است سن 13 سالگى را در دختران اماره بلوغ دانست مگر آن که ثابت گردد پیش از رسیدن به این سن امارت دیگر بلوغ در او ظاهر گردیده».[14]

عوامل مؤثر در بلوغ زودرس

نژاد، تغذیه و عوامل فیزیکى و روانى موجود در محیط زیست فرد و جز این ها در ظهور بلوغ و میزان و ترشح هورمون هاى مربوط آن اثر مى گذارد. مثلاً ویتامین E را از جمله عوامل تغذیه اى مؤثر به شمار مى آورند. هم چنین نژاد، عوامل فیزیکى و محیط جغرافیایى در بعضى از اقوام مناطق گرمسیر نزدیک خط استوا، موجب بلوغ زودرس مى شوند. آثار بلوغ جسمانى دختران در «جثه» که از ممالک آفریقایى به شدت گرمسیر است در 9 یا 10 سالگى بروز مى کند، در حالى که در «لابونى» شمالى ترین منطقه اروپا در شمال شبه جزیره اسکاندیناوى در 18 سالگى رخ مى دهد. وضع نامساعد اخلاقى در اجتماعات بى بند و بار نیز باعث بلوغ زودرس در آن جوامع مى شود. سن پیدایش بلوغ در نژادهاى مختلف نیز متفاوت است و عوامل محیطى، فرهنگى، خانوادگى، موروثى و تغذیه اى در پیدایش بلوغ مؤثر مى باشد. به عنوان مثال: در هندوستان دخترها دیرتر از دخترهاى انگلیسى و آمریکایى بالغ مى شوند و حتى بعضى از محققان و پژوهشگران، چنین برآورد کرده اند که در کشورهاى اروپایى هر ده سال دخترها در حدود سه الى چهار ماه زودتر از سنینى که قبلاً بالغ مى شدند به بلوغ مى رسند. در ایران نیز مطالعات آمارى در مقایسه بین سن قاعدگى دختران و مادران و مادر بزرگ هاى آنان پایین آمدن قاعدگى را به مرور زمان نشان مى دهد.[15]احتلام تنها نشانه بلوغ از نظر قرآن
چنان چه اشاره شد درباره نشانه و یا نشانه هاى بلوغ در میان روایات و نیز به تبع آن، میان فقیهان اختلاف است. برخى نشانه هاى بلوغ را در پسران عبارت از 1) روییدن موى خشن روى شرمگاه و پیرامون آلت مردانگى ; 2) احتلام یا تراوش منى ; 3) ورود به شانزده سالگى ; و علایم و نشانه هاى آن را در دختران عبارت از: 1) روییدن موى خشن بر روى شرمگاه و اطراف آلت تناسلى ; 2) احتلام ; 3) دیدن حیض ; 4) ورود به سن ده سالگى، دانسته اند.
با توجه به موارد مشابه و موافقات در مى یابیم که روییدن موى خشن و احتلام در میان دختران و پسران مشترک است ; اما مسأله احتلام امرى است که در دختران رخ نمى دهد، به آن مفهومى که در پسران وجود دارد. بنابراین از نظر فیولوژى اثبات احتلام دختران امرى دشوار مى نماید; اما حیض در دختران به نظر مى رسد همانند احتلام در پسران باشد که نشانه طبیعى بلوغ است; زیرا آمادگى تولید مثل در پسر به تراوش منى و احتلام و در دختران به حیض پدیدار مى گردد; به این معنا که دختران با دیدن حیض و پسران با احتلام در مى یابند که به دوران بلوغ جنسى و تولید مثل (مردانگى و زنانگى) رسیده اند. اما موارد اختلاف دیگر چون سن از آن جایى که مبناى قوى و ادله استوارى از روایت و غیر آن ندارد، به نظر مى رسد که نمى توان بر پایه آن حکم قطعى به نشانه بودن آن کرد.
ظهور علامت و نشانه هاى مردانگى یا زنانگى در کودک به افزایش سن امرى طبیعى است، ولى به جهت اختلاف افراد و نوع تغذیه و شرایط زیست محیطى، این مسأله با تفاوت و تغییرهاى چندى همراه است. بنابراین نشانه هاى بلوغ و رسیدن به سن مردانگى یا زنانگى امرى طبیعى است که با دگرگونى در وضعیت فرد به ویژه در بعد جسمى خود را نشان مى دهد.
از جمله مسایل خلافى که آثار زیانبارى در خانواده و جامعه دارد، مسأله بلوغ دختران و پسران و آغاز سن تکلیف و مسؤولیت پذیرى است. در این زمان خانواده گاه بدون توجه به بلوغ واقعى کودکان به ویژه دختران خود را مؤظف به انجام تکالیف سخت و توانفرسا مى کنند که آثار سوء فردى و اجتماعى به دنبال دارد. از این رو تحقیق و تبیین این مسأله بسیار حایز اهمیت است و ضرورت دارد تا از دیدگاه قرآن نیز به این مسأله پرداخته شود تا دانسته شود که قرآن به عنوان نص قاطع چه حکم و فصل الخطابى دارد.
در قرآن نشانه هاى بلوغ و آغاز تکلیف و مسؤولیت بیان شده و در مسأله بلوغ صراحت تام و کاملى دارد. با توجه به اختلاف روایات در مسأله تحدید زمان دقیق بلوغ و آغاز تکلیف مى بایست به قرآن و آیات محکمات آن رجوع کرد تا هر متشابه و مختلفى بر پایه آن زدوده و حقیقت آشکار گردد. در قرآن در مسأله بلوغ و نشانه یا نشانه هاى آن سه آیه به صراحت وجود دارد. در این آیات چنان که خواهیم دید یک امر طبیعى به نام بلوغ به یک نشانه طبیعى به نام احتلام پیوند زده شده و هیچ سخنى دیگر از نشانه هاى چون روییدن موى خشن و سن نشده است. چنان که خواهیم دید روایت که به عنوان سند و دلیل این دو نشانه ذکر شده از چنان استوارى و استحکامى برخوردار نیستند تا بتواند در برابر نص قرآنى به عنوان نشانه دیگر بلوغ مطرح گردند.
اما آیاتى که به نشانه هاى بلوغ یعنى (احتلام و حیض) اشاره دارد، عبارتند از: 1) وَابتَلُوا الیَتَامَى حَتَّى اذَا بَلَغُوا النَّکَاحَ;[16] یتیمان را بیازماید تا هنگامى که به حد نکاح و زناشویى رسیدند; 2) «الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُواْ الْحُلُم»;[17] و آنان که به حد احتلام نرسیده اند; 3) وَ اذَا بَلَغَ الاطفَالُ مِنکُم الحُلُمَ;[18] و هرگاه اطفال و کودکان شما به حد احتلام رسیدند.
آیه نخست صراحت در این معنا دارد که ملاک بلوغ، رسیدن به حدّى است که پسر و دختر شایستگى زناشویى را داشته باشند و آن هنگامى است که اطلاق مرد و زن به آن ها صدق کند و آن نیز هنگامى است که احتلام پسران و حیض دختران تحقق مى یابد; چون در این زمان است که به طور طبیعى صلاحیت زناشویى را خواهند داشت; و اما واژه یتیمان به اتفاق همه مفسّران و فقیهان هم شامل پسران و هم دختران است. دو آیه دیگر نیز بیان مى دارد که زمان بلوغ تنها هنگام احتلام است و هیچ چیز دیگرى را به عنوان معیار یا نشانه و دلیل بر بلوغ ندانسته است و گرنه باید شارع و قانونگذار در همین آیه معیارها و نشانه هاى دیگر را ذکر مى کرد، زیرا آیه در مقام بیان حکم است و تأخیر بیان در وقت حاجت به اتفاق همه عقلا امرى قبیح و از شخص حکیم قبیح تر و از خداى متعال محال است. از این جا دانسته شد که نشانه بلوغ منحصر به تحقق احتلام در پسران و حیض در دختران است.
اما احادیث نبوى نیز تنها احتلام و حیض را نشانه بلوغ دانسته و مى فرماید: رُفِعَ القَلَمُ عَن ثَلاث: عَنِ النَّایمِ حتّى یَستَیقِظَ، عَنِ المَجنُونِ حَتّى یُفِیقَ ، وَ عَنِ الصّبى حتّى یَحتلم; قلم تکلیف از سه گروه برداشته شده است: از شخص خوابیده تا بیدار شود، از مجنون تا عاقل شود و از کودک تا زمانى که محتلم شود»; و نیز مى فرماید: انّ المَرأةَ اذَا بَلَغتِ الحَیضُ لاَیَصلَحُ ان یُرى مِنهَا الاّ هَذا; هرگاه زن به حیض رسید شایسته و درست نیست که از بدن او چیزى دیده شود، مگر این، و اشاره به صورت و دو کف دست خود نمود.
با بررسى احادیث و اقوال فقیهانى که سنین 9 تا 18 یا 20 سالگى را به عنوان نشانه بلوغ دختران و پسران دانسته اند، احادیث ضعیف، مضطرب و سخنانى غیر مقبول و نامعقولى است که نمى توان در برابر نص و صراحت قرآن به آن رجوع و استناد کرد; زیرا بلوغ به معناى رسیدن است و جز به رسیدن مذکر و مؤنث به مرتبه مردى و زنى مفهومى ندارد; و رسیدن به این مرحله چیز دیگرى نیست جز امکان تولید مثل و نسل; و آن نیز جز به علامت قطعى و کاشف واقعى تحقق نمى یابد ; و کشف حقیقى درباره مرد منحصر به احتلام و در زن به دیدن حیض است.
اما درباره کسانى که از این حالت طبیعى بیرون هستند و هرگز احتلام نمى شوند و یا حیض نمى بینند به جهت اختلالات هورمونى و مانند آن باید تا رسیدن به قطع و علم یقینى به بلوغ و آغاز ورود به دوران تکلیف و مسؤولیت به هم سن و سال هاى خویش رجوع کنند; چون این نشانه که در قرآن براى بلوغ و آغاز دوران تکلیف بیان شده تنها براى افرادى است که به طور معمولى و طبیعى رشد کرده اند. البته این احتمال نیز مى رود که شاید آن چه در روایات به عنوان نشان هاى دیگر ذکر شده براى این دست از افراد غیر معمولى باشد[19]، نه براى عموم افراد و نه به عنوان یک نشانه در قبال و یا کنار نشانه طبیعى. بنابراین نمى توان از آن نشانه ها به عنوان یک معیار و ملاک اصلى و اوّلى در جنب ملاک طبیعى اى که در قرآن به آن اشاره شده، نام برد.
از این رو، اخبار بلوغ و احادیثى که راجع به رشد و بلوغ و تعیین زمان تکالیف شرعى به وسیله نوجوانان 12 ساله تا هنگام بلوغ و احتلام و حیض وارد شده و یا هر اجبار و احادیث دیگر در این باب، یا از باب تمرینى است، یا اخبار آحاد و یا ضعیف و یا مضطرب، و نمى توان در تعیین بلوغ و آغاز دوران تکلیف بدان ها استناد نمود.[20]
به هر حال شارع، احتلام و حیض را دلیل و نشانه بلوغ شناخته و یک مسأله طبیعى را با نشانه طبیعى آن بیان نموده است. بنابراین تعیین آن به عدد، سال، رویش موى خشن و مانند آن بیرون از قانون طبیعت است; زیرا چنان که اشاره شد نژادها، طبایع، قوه و ضعف در قُرب و بُعد زمان بلوغ اثر دارد و با سن نمى توان بلوغ جنسى را در همه افراد انسانى تعیین کرد.[21]

قرآن و مسأله بلوغ جنسى و عقلى

در قرآن براى بلوغ جسمى و جنسى از واژه الحلم و الاحتلام استفاده شده و به نظر مى رسد که این واژه در این معنا غلبه و چیرگى دارد. قرآن در باره مسأله استیذان افراد براى ورود به خوابگاه همسران مى فرماید: «الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُواْ الْحُلُم»;[22] کسانى که به حلم نرسیده اند» واژه حُلُم بر وزن کُتُب به معناى عقل آمده است و کنایه از بلوغ است که معمولا با یک جهش عقلى و فکرى همراه است.[23] به نظر مى رسد که واژه حلم از خصوصیت ویژه اى برخوردار است ; زیرا بیانگر دو بعد بلوغ عقلى و جنسى انسان است. از این رو مى توان احتلام را نیز که با واژه حلم هم ریشه است، بر دو مفهوم بلوغ عقلى و جنسى حمل و بار نمود. البته این گونه نیست که همواره بلوغ جنسى با بلوغ عقلى هرماه و ملازم باشد. از همین روست که مفسر نمونه نیز از واژه «معمولا» استفاده مى کند تا همراهى آن دو را در بیشتر موارد امرى عادى و طبیعى نشان دهد.[24] به هر حال حلم به مفهوم بلوغ عقلى و یا جنسى به معنا و مفهوم احتلام و قدرت و توان جنسى نیز به کار مى رود، چنان که مفسّر نمونه در ادامه مى افزاید: گاه گفته اند حُلم به معناى رؤیا و خواب دیدن است و چون جوانان مقارن بلوغ جنسى صحنه هایى در خواب مى بینند که سبب احتلام آن ها مى شود، این واژه کنایه در معناى بلوغ به کار رفته است.[25]
اما واژه اى که براى بلوغ عقلى در قرآن به کار رفته است واژه رشد و رشید است. رشید کسى است که حکیم و عاقل باشد و نشانه هاى آن عبارت است از: 1) در افعال او عبث و باطل راه ندارد; 2) در تدبیرش سهو و در تقدیرش لهو دیده نمى شود;[26] 3) تدابیرش استوار است ; 4) امور را با تدابیر خود آن سان که بایسته و شایسته است به غایت و نهایت هدفش مى رساند;[27] تدابیرش بدون بهره گیرى از رایزنى و مشورت با دیگران است.[28]
در قرآن رشد به معناى راه درست و راهیابى به کار رفته است [29] و هم به معناى رشد فکرى و قواى دماغى و بلوغ [30] آمده و مترادف با آن است. رشد در اصطلاح فقهى عبارت است از کیفیت نفسانى اى که شخص را از افساد مال و خرج کردن آن در امورى شایسته عقلا نیست، باز مى دارد.
«رشد» به معناى پختگى و رسیده شدن میوه عقل است; به خلاف «غى» که معناى خلاف آن را دارد.[31] البته اصول رشد، موضوعى عرفى است، نه حقیقت شرعى; بنابراین راه به دست آوردن معناى آن نیز عرف خواهد بود و عرف به کسى که اموال خود را در راه هاى غیر معقول صرف مى کند غیر رشید و یا سفیه و نادان مى گوید. بنابراین سفیه در مقابل رشید است ; و رشید کسى است که مال خود را بر اساس مصلحت مصرف کند.[32]
از امام صادق روایت شده که از او درباره این سخن خداوند در قرآن پرسیدند که مى فرماید: اگر در آنان کاردانى مشاهده کردید، اموالشان را به ایشان برگردانید، فرمود: مراد از «ایناس رشد» در قرآن قدرت حفظ مال است.[33]
رشد به این معنا از شرایط رفع حجر و منع اموال است; زیرا کودک تا زمانى که بالغ و رشید شود و پیش از رسیدن و حصول این دو شرط نمى تواند در اموال خود تصرف کند. از این رو با رشد عقلى همانند رشد جنسى و جسمى (بلوغ) فر مى تواند اختیار اموال خود را به دست گیرد. رسیدن به کمال جسمى و جنسى را بلوغ و به کمال عقلى را رشد گویند.

بلوغ جنسى و عقلى ملاک تکلیف

قرآن ملاک و معیار تکلیف و آغاز آن را رسیدن به بلوغ جنسى و عقلى مى داند; زیرا در این هنگام است که به طور طبیعى به سن مسؤولیت پذیرى رسیده است و مى تواند به طور استقلالى امور خود را رفق و فتق نماید و به آن ها سر و سامان دهد. البته دیگر شرایط چون قدرت [34] و اختیار [35] نیز از شروط عقلایى است که قرآن آن ها را نیز تأیید و امضا نموده است. به نظر مى رسد که همه این شرایط امورى عقلایى است نه تأسیسى. اما آن چه قرآن درباره تأکید ورزیده بیان نشانه اى براى شناخت زمان ورود به زمان استقلال شخصیتى است. این نشانه از نظر قرآن تنها بلوغ جنسى است که به آن زمان استقلال شخصیتى و آغاز وجوب مسؤولیت و تکلیف دانسته مى شود. قرآن مى کوشد تا این یک مسأله طبیعى به نام استقلال شخصیتى را به نشانه هاى طبیعى پیوند زند تا امکان شناسایى آن براى همگان آن به آسانى فراهم آید و از سادگى و فراگیرى برخوردار باشد. از این رو، یک امر طبیعى را به یک نشانه و امر طبیعى پیوند مى زند. این نشانه براى بلوغ و استقلال شخصیتى پذیرش مسؤولیت ها و تکلیف ها چیزى جز بلوغ جنسى و احتلام و حیض نیست. اما «مسأله رشد» به عنوان یک شرط همانند شرط اختیار و قدرت است. از آن جایى که به سادگى امکان فهم و شناخت آن وجود ندارد، قرآن آن را به عنوان نشانه مطرح نمى سازد; زیرا شناخت بلوغ عقلى و رسیدن به مقام رشد نیازمند آموزش و آزمون است. به این معنا که یک امر طبیعى محض نیست که به طور غریزى پدیدار گردد، چنان که بلوغ جنسى این گونه است و بدون هیچ عامل بیرونى و به طور غریزى پدیدار مى شود. رشد و بلوغ عقلى نیازمند آموزش هاى مستمر و آزمون هاى متوالى و مکرر است.
پس استقلال شخصیتى که یک امر طبیعى است به یک امر و نشانه طبیعى و ساده به نام بلوغ جنسى ارتباط داده شده است. قرآن از این نشانه آغاز تکلیف و مسؤولیت به «بلوغ النکاح» تعبیر کرده است; مراد از بلوغ النکاح، رسیدن فرد به سنین آغازین زناشویى و تولید مثل و نسل است. در حقیقت تعبیر از «رسیدن نکاح» مجازى عقلى است و اما مسأله دیگر به نام بلوغ عقلى نه به عنوان نشانه، بلکه به عنوان شرط بیان شده است ; به این معنا که بلوغ به فرد نشان مى دهد که آغاز استقلال شخصیتى او فرا رسیده و این شأن و قابلیت را یافته که مورد خطابات شرعى و قانونى قرار گیرد ولى این به تنهایى براى آن که این فرد مواخذه شود و در برابر رفتار و گفتار و کردارش مسئول باشد، کفایت نمى کند بلکه افزون بر آن مى بایست عاقل و مختار و قادر نیز باشد. از این رو واژه «انس و ایناس» که در قرآن براى واگذارى اموال به یتیمان صاحب اموال بیان شده است، به معناى این نیست که خود نشانه دیگرى در قبال نشانه احتلام است، بلکه به عنوان بیان یک شرط از شروط واگذارى مسئولیت است و در این مورد نیز مشاهده رشد در فرد با آزمون هاى ساده کفایت مى کند; یعنى اگر که نشانه کوچکى از رشد دیده شد واگذارى صورت پذیرد و به امید یقین و قطع عقلى نباید بود. در واژه انس که در قرآن به کار رفته معنا و مفهوم الفت نیز آن نهفته باشد[36] و معناى جمله قرآن آن است که مال یتیم را به دست خودش بدهید و در انتظار قطع و یقین نمایند. اگر نیز در قرآن به جاى فعل «فأعطوا» فعل «فادفعوا» را آورده، براى این است که هم معناى تحویل دادن را برساند و هم کنایه از این باشد که زحمت و شر مسؤولیت او را از سر خودت رفع کنید، مالش را بدهید تا از تو دور شود و بتواند مکانت استقلالى خویش را آشکار سازد. این تعبیر قرآنى در عین این که تعبیرى پیش پا افتاده است، کنایه لطیفى نیز در بر دارد که باید به آن توجه نمود.
به هر حال آن چه از آیات قرآنى به دست مى آید این که یتیم را باید از آغاز امکان آموزش و آزمایش، آزمود تا زمانى که به سن ازدواج و بلوغ جنسى برسد. اگر دیده شد که به «رشد» یعنى بلوغ عقلى رسیده است; مالش را به دست خودش بدهید. بنابراین آموزش همراه با آزمایش تا زمان سن زناشویى و بلوغ جنسى است; چون زمان بلوغ جنسى، زمان استقلال و تکلیف است، و فرد از آن زمان خود مخاطب به خطابات شرعى و قانونى است; البته قرآن با آوردن مسأله رشد مى کوشد این معنا را نیز القا کند که بلوغ جنسى هم نشانه و هم شرط لازم براى آغاز تکلیف و مسؤولیت است ولى با این همه شرط کافى نیست، بلکه شرط دیگر همان بلوغ عقلى و رشد است; ولى نباید آن را نشانه تکلیف نیز دانست. تأکید ما بر این مسأله است که تنها نشانه آغاز تکلیف و استقلال شخصیتى همان بلوغ جنسى است و اما رشد عقلى و اختیار و مانند آن ها تنها از شروط مى باشند. به این معنا که براى حکم به تکلیف تنها باید به نشانه واقعى آن بلوغ جنسى توجه کرد و پس از آن به سراغ شرایط رفت. اگر شرایط فراهم بود تکالیف منجز مى گردد وگرنه به مقام انجاز وارد نمى شود. در مسأله شرایط نیز این نکته مورد تأکید است که اطمینان و علم عرفى کفایت مى کند که این مطلب را واژه انس القا مى کند و نیازى به قطع عقلى نیست. اما این که فقیهان شروط تکلیف را بلوغ، عقل قدرت و اختیار دانسته اند، نادرست است و گونه اى از مسامح در ورود بلوغ به عنوان شرط صورت پذیرفته است، چون بلوغ جنسى پایه تکلیف است و دیگر امور از شروط انجازى آن به شمار مى روند.
تأکید قرآن به مسأله آموزش و آزمایش در مسأله شرط عقل از آن رو است که عقل و بلوغ عقلى امرى باطنى و نیازمند پرورش و آموزش و آزمایش است; زیرا بلوغ عقلى و رشد در فرآیندى پدیدار از قوه به فعلیت مى رسد. علم به بلوغ عقلى نیز جز از طریق آموزش و آزمایش و مشاهده مکرر از رفتار شخص امکان پذیر نیست; علامه طباطبایى مى نویسد: این بیان قرآن به ما مى فهماند که رسیدن به حدّ ازدواج و زناشویى علت تام دادن مال یتیم به او نیست بلکه مقتضى آن است که علت هنگامى تام مى شود که به بلوغ عقلى و رشد نیز رسیده باشد[37] این ویژگى خاص این تکلیف و مسؤولیت نیست بلکه هر تکلیفى زمانى واجب مى شود که این شرط (بلوغ عقلى و رشد) در کنار دیگر شروط فراهم باشد. البته ما نیز با این رأى علامه همراه و هم عقیده ایم ولى آن را از شروط دانسته نه نشانه آغاز تکلیف. از این رو، بلوغ عقلى و رشد را در کنار بلوغ جنسى و همپایه آن نمى دانیم بلکه پس از بروز نشانه است که حکم به استقلال و وجوب تکلیف مى کنیم و رشد و اختیار را شرط تنجیز تکلیف مى دانیم.
البته علامه مى کوشد تا «بلوغ» را داراى مراتب تشکیکى نماید و بگوید که بلوغ نسبت به تکالیف مختلف، متفاوت است و هر تکلیفى، نیازمند درجه و مرتبه اى از بلوغ است. وى مى گوید: پس معلوم شد که اسلام مسأله بلوغ را در همه جا به یک معنا نگرفته است و در امر عبادات و امثال حدود و دیات، بلوغ را عبارت از رسیدن به سنّ شرعى یعنى سنّ ازدواج و زناشویى دانسته و بس; اما نسبت به تصرفات مالى و اقرار و امثال آن شرط دیگرى را هم اضافه کرده است و آن رسیدن به حدّ رشد (و بلوغ عقلى) است; و این خود از لطایفى است که اسلام در مرحله تشریع قوانین خود به کار برده است; چرا که اگر مسأله رشد (بلوغ عقلى) را شرط نمى کرد و در تصرفات مالى و امثال آن رشد را لغو مى ساخت، نظام زندگى اجتماعى افرادى چون یتیم مختل مى ماند و نفوذ تصرفات و اقرارهایش باعث مى شد که افراد دیگر از این معنا سوء استفاده نموده و حقوق آنان را سلب کنند و با آسان ترین راه و عده هاى دروغین تمامى وسایل زندگى را از دست یتیمان بیرون آورند. پس رشد شرطى است که عقل عرفى اشتراط آن را در این گونه امور واجب و لازم مى داند و اما در امثال عبادات بر همه روشن است که هیچ حاجتى به رشد نیست و هم چنین در امثال حدود و دیات، چون تشخیص و درک این معنا که زنا بد است و مرتکب آن محکوم به حدود مى باشد و نیز زدن و کشتن هر جرم زشت و مرتکب آن محکوم به احکام دیات است، نیازى به رشد ندارد و هر انسانى پیش از رسیدن به حدّ رشد نیز نیروى این تشخیص را دارد و درکش نسبت به این معانى پیش از رسیدن به رشد و پس از آن تفاوت نمى کند.[38]
در حالى که به نظر مى رسد هیچ تفاوتى از نظر زمان مسؤولیت و تکلیف نیست و نمى توان در جایى «رشد» را معتبر دانست، و در جایى دیگر آن را نادیده گرفت; زیرا اصولاً جز درباره خردمندان و عاقلان نمى توان مسأله باز خواست از مسئولیت را مطرح ساخت و این خاص تکلیفى نیست، بلکه در همه مسایل و مسئولیت ها این شرط لازم و ضرورى است. حال چگونه بتوان گفت که درباره امور مهمى آن ها نادیده گرفته شود.
از سویى این شرط «رشد و بلوغ عقلى» ویژه تصرفات مال و امثال آن نیست; زیرا در احادیث آمده که تکلیف پیش از بلوغ «مرفوع عنه» یعنى برداشته شده است; یعنى پیش از بلوغ جنسى تکلیفى و مسئولیتى نیست; و همان روایات ادامه مى دهند که درباره مجنون نیز حکم تکلیف برداشته شده است; یعنى دیوانه تا عاقل نشده نمى تواند مسئول باشد و این به معناى عدم انجاز حکم تکلیفى است که به بلوغ اثبات شده است; و این معنا مؤیّد امکان تعمیم شرط مذکور در آیه نسبت به همه تکالیف است. بنابراین تنها رسیدن به بلوغ جنسى نمى تواند منجز تکلیف باشد; بلکه یکى از تنها نشانه اى از آغاز تلکیف است و انجاز آن به شروطى است که بدون شروط چون بلوغ عقلى حکم به تکلیف عقاب آور و موأخذه پذیر دور از حُکم حکیم و عقل سلیم است.
امام صادق(ع) مى فرماید: وقتى دوره یتیمى یتیم تمام مى شود و از یتیمى در مى آید که به حدّ اصلاح برسد (بلوغ جنسى); و و نیز در روایتى دیگر این مسأله را با «اشدّه» بیان مى دارد که به همین معنا یعنى بلوغ عقلى است; «اگر محتلم بشود ولى رشدى از او دیده نشود و هم چنان سفیه و ضعیف (فاقد بلوغ عقلى) باشد; ولىّ و سرپرست او باید مال او را نگهدارى کند»;[39] این معنا نشان مى دهد که از نظر امام (ع) بلوغ جنسى و احتلام تنها نشانه دوران تکلیف است و نشانه دیگر چون سن و موى زبر مطرح نیست; همان چنان که این حدیث این را نیز بیان مى دارد که عقل و رشد شرط انجاز آن تکالیف و مسئولیت پذیرى است.
علامه در نشانه آغاز تکلیف با ما همراه است و نشانه هاى دیگر بلوغ و آغاز تکلیف را نمى پذیرد; چون وى خود بر این باور است که زنان زودتر از مردان به جهت عوامل چندى، شرایط رشد یافته و آماده ازدواج مى شوند; سن دختران به ویژه در مناطق گرمسیرى وقتى از 9 سال بگذرد صلاحیت ازدواج پیدا مى کنند و در حالى که در مردان پیش از 16 سال این امکان فراهم نیست[40]و این خود نشان مى دهد که آب و هوا و شرایط در بلوغ جنسى تأثیرگذار است; بنابراین اعداد و ارقامى که بیان شده است از باب استقراى ناقص است و نمى توان بدان استناد و اعتماد کرد; بلکه تنها باید احتلام در پسران و حیض در دختران را شرط و نشانه بلوغ جنسى و تنها نشانه آغاز تکلیف دانست; چنان که به رشد و بلوغ عقلى که به تجربه و آزمون مشخص مى شود، به عنوان یکى از شرایط عمومى «وجوب انجازى تکلیف» نه نشانه آغاز دوران تکلیف و علامت وجوب تکالیف توجه نمود.
اما در مسأله رشد عقلى باید به نکته اى که علامه بیان داشته توجه نمود. به این معنا که رشد و مسأله عقلى بر خلاف مسأله بلوغ جنسى است و داراى مراتب تشکیکى است. از روایات نیز این مسأله روشن مى شود که رشد امرى تشکیکى است و داراى مراتب چندى است که آغاز آن هنگام و همزمان بلوغ جنسى است و پایان و اشدّ آن در حدود چهل سالگى است ; و این بر خلاف مسأله بلوغ جنسى است که داراى مراتب تشکیکى نبوده و شدت و ضعف ندارد. به این معنا که یا شخص یا توان تولید نسل را دارد یا ندارد، یا محتلم و حایض مى شود یا نمى شود.
عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: نزد پدرم بودم که مردى از آن جناب پرسید: منظور از «بلوغ اشد» در کلام خدا که فرمود: «حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّه»[41] چیست؟ فرمود: رسیدن به احتلام.[42]
در خصال صدوق از ابى بصیر روایت آورده که گفت: امام صادق(ع) فرمود وقتى بنده خدا سى ساله شد به حدّ بلوغ اشد رسیده و چون به چهل سالگى برسد به منتهاى بلوغ رسیده و همین که پا به چهل و یک سالگى بگذارد گام در نقصان گذارد و اما کسى که پنجاه سال شد باید خود را مثل کسى بداند که در حال جان کندن است.[43]
البته به نظر مى رسد که بلوغ «أشدّ» بیان دیگرى از بلوغ عقلى کامل است و از آن جایى که در روایتى به مرتبه آغازین آن، که ـ بیشتر نه قطعاً ـ با نشانه بلوغ جنسى و احتلام همراه است، و مرتبه کامل آن که سى سال و در بعضى از آیات اربعین سنة (چهل سال) اشاره شده است; مى توان گفت که مراد از «أشدّ» همان رشد کامل عقلى است.
این روایات نیز بیانگر مسأله تشکیکى بودن مراتب بلوغ عقلى است و مى توان حتى این برداشت را نمود که مراد علامه از اختلاف وجوب تکالیف بر شخص به اختلاف نوع تکالیف از این جا برخاسته باشد که برخى از تکالیف ویژه، نیازمند شرط خاصى است که جز در زمان فراهم بودن آن منجز نمى شود. برخى از همین جا این نکته را بیان مى دارند که زمان بلوغ بیعت یا پذیرش رهبرى و یا عضویت در مجامع تحکیم، حل و عقد و داورى و مانند آن با زمان وجوب تکلیف که به بلوغ جنسى است فرق دارد. به این معنا که هر کس به مجرد بلوغ جنسى حق رأى دادن و یا حق انتخاب شدن ندارد و تکالیف به اعتبار شدت و ضعف، از لحاظ زمان بندى فرق مى کنند. از این رو با آغاز وجوب تکلیف (بلوغ جنسى) ممکن است بر فرد نماز خواندن و یا روزه واجب شود ولى حق رأى و بیعت و عضویت در شوراى حل و عقد و مانند آن جایز نیست مگر آن که به مراتب رشد و أشد برسد. این مسأله هم چنان براى بحث و بررسى و تحقیق و پژوهش باز است.

پی نوشت ها:

[1]. نک: دایرة المعارف تشیع، ج 3، ص 415.
[2]. جواهر الکلام، ج 26، ص 4.
[3]. الموسوعة العربیه المیسرة،ص 403.
[4]. آیا احتلام ویژه پسران است یا خیر؟ برخى از فقها همانند صاحب وسیله مى گویند: احتلام مخصوص پسران و حیض ویژه دختران است اما بیشتر فقها همانند ابن ادریس، محقق حلّى، علامه و صاحب جواهر آن را تعمیم داده اند.
[5]. الخلاف، ج 2، ص 120.
[6]. السرائر، ج 1، ص 367.
[7]. جواهر الکلام، ج 26، ص 17 «لکنّه خلاف ما علیه الاصحاب من انّ السّن بلوغ فى الشرع».
[8]. نساء/ 6.
[9]. نور/ 59.
[10]. آیت الله محمد حسن مرعشى، نمایه 83، سلام 17 / 10 / 1377.
[11]. جواهر الکلام، ج 26، ص 4.
[12]. مجله «قضایى و حقوقى دادگسترى جمهورى اسلامى» شماره 4 تابستان 1371.
[13]. کاوشى در فقه و علوم وابسته آن کتاب اول، ص 276.
[14]. نمایه 83 سلام 17 / 10 / 1377.
[15]. بلوغ، ص 149.
[16]. نساء، 6
[17]. نور، 58
[18]. نور، 59
[19]. به این معنا که هرگاه پس از مدت زمانى طولانى نشانه بلوغ در فرد ظاهر نشد در حالى که به طور طبیعى این فرد نیز مانند دیگر افراد در آن منطقه جغرافیایى و یا هم نژادانش مى بایست نشانه بلوغ جنسى در او پدید آید، با این همه نشانه بلوغ ظاهر نشده است، در آن هنگام مى توان گفت که وى مى تواند به نشانه هاى سن، رویش موى زبر و مانند آن ها تنها به عنوان کاشف و نشانه غیر قطعى رجوع کند. شاید این گونه بتوان اختلاف روایات وارد در باب را نیز توجیه نمود و آن ها را به جهت اختلاف احوال و امکنه و درباره افرادى دانست که نشانه بلوغ با گذشت زمان زیادى هنوز ظاهر نشده است، از این رو به امامان (ع) رجوع کرده و خواستار نشانه دیگرى شده و امام به حسب مورد حکم مى کرده است و در حقیقت حکم خاص در واقعه خاص بوده است، نه یک حکم عمومى.
بنابراین آن چه که نشانه آغازین زمان تکلیف است، بلوغ مى باشد و دیگر نشانه ها را نمى توان أصالت بخشید و به مجرد تحقق آن ها حکم به بلوغ فرد نمود. در این صورت هرگاه دخترى در سن نه سالگى حیض نشد با این که موى خشن و زبر در او پدیدار شده است نمى توان حکم به بلوغ او نمود; زیرا سنّ و موى زبر نشانه قطعى بلوغ نیست، بلکه نشانه احتمالى و اضظرارى است. از این رو نمى توان بر پایه آن «احکام تکلیف» را بر فرد بار نمود.
[20]. موسوى غروى، آیت اللّه سید محمد جواد، رساله بلوغ، چاپ شده در مبانى حقوق در اسلام.
[21]. دایره المعارف تشیع، ج 8، ص 231.
[22]. نور/ 59.
[23]. شیرازى، آیت اللّه ناصر مکارم، تفسیر نمونه، ج 14، ص 541.
[24]. همان پیشین .
[25]. همان پیشین .
[26]. لوامع البنات، 352
[27]. مصباح، کفعمى، ص 434
[28]. غزالى، المقصد الاسنى، ص 72 ; و نیز کاشانى، علم الیقین، ج 1، ص 194
[29]. بقره(2) 256; اعراف، 146; جن، 2.
[30]. نساء، 6; کهف 66
[31]. نک: المیزان، ترجمه فارسى، ج 4، ص 274.
[32]. نجفى، جواهر الکلام، ج 26، ص 48
[33]. العاملى، محمد بن حر، وسایل الشیعة، ج 6، ص 423، باب 45،حدیث 6.
[34]. لایکلف اللّه نفسا الا وسعها.(بقره، 286)
[35]. الا من أکره و قلبه مطمئمن بالایمان (نحل، 106) و نیز آیات و روایات بسیارى که درباره نادرستى و بطلان عمل اکراهى، اضطرارى و اجبارى آمده است.
[36]. نک: المیزان، ترجمه، ج 4، ص 274.
[37]. همان، ج 4، ص 275.
[38]. همان، ج 4، ص 275 ـ 276.
[39]. فقیه، ج 4، ص 162، ح 1.
[40]. همان، ج 4، ص 295.
[41]. احقاف، 15
[42]. نورالثقلین، ج 5، ص 13.
[43]. نور الثقلین، ج 5، ص 14.

خلیل منصوری

  • نمايش : ۱۳۷۶
  • ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    نسخه جدید آزمایشی سایت مرکز فقهی


    پيام هاي کوتاه